اندر احوالات قصه های کهن:
در افسانه های بسیار کهن پارسی آمده است:
چوپانی بود دروغگو نام.ظریفی مر او را پرسید:تو را نام باید بسی گوهر وار ; که گوسفند چرانی و خدمت خلق کنی و فایده بسیار به مردم رسانی...که مردم کالباس گوشتی و پنیر خامه ای و ماست موسیر چکیده بسیار دوست می دارند...!!!
در این میانه چوپان دروغگو هق هق گریه سر بداد و سیل لاینقطع اشکش جاری بگشت;سر در گریبان فرو برد و از بدی زمانه و رفیق ناباب,داد سخن بداد...!
ظریف بگفت:همگان دانند که تو در ایام جوانی خامی بکردی و بر گرگ زبان بسته (!) نارو بزدی و بر او تهمت ها ببستی که فلان گوسفند را تو بدریدی و...!
ولی حال که از کرده ی خود پشیمان گشته ای , نیکوتر آن است که نامی نیک برگزینی واگر مردم قبول نکردندی , از این دیار کوچ کنی ;که تو چوپانی نیک سیرتی و"دروغگو" نامی شایسته ی تو نباشد.
چوپان دروغگو بگفت:دردم به که بگویم گرفتار دیروز و نگران فردایم ...
چندی پیش منجمی پر آوازه از این صحرا گذر میکرد . از او خواستم تا گردش افلاک و اختران را بر سرنوشت و آینده ام ببیند...
* از احوالات گذشته ام بگفت و بدانست که من مردی دروغگو بوده ام و مردمان را بسیا ر اذیت نموده ام ...و بگفت که نفرین این مردم, دامنم را خواهد گرفت...
مرا گفت که نسلی طولانی خواهم داشت در تمام قرون و اعصار آینده و فراموش خواهند کرد که من جدشان بوده ام ...!
و در آخر مرا مژده داد به داشتن نواده ای محمودنام, که فرزند خلف من خواهد بود و بی دریغ و چپ و راست و کوچک و بزرگ دروغ خواهد گفت و از هیچ داخلی و خارجی ای نخواهد ترسید ... آوازه اش در جهان خواهد پیچید و 8 سال تمام بر سرزمین کورش کبیر حکم خواهد راند و از 70 میلیون نفر سواری خواهد گرفت وایران گردی و جهانگردی خواهد کرد و عده ای را برای راضی کردن عده ای دیگر خواهد چلاند...و طرح تحول اقتصادی اش ... .* به ایجا که رسید ,دیگر مرا یارای ایستادن نبود . فریادی بزدم و از هوش برفتم !!!!
حال , پیوسته شب و روز طلب استغفار کنم از درگاه خدای که مرا از این سرنوشت پلید برهاند و نامم اگر نه به نیکی ,که لااقل به بدی نماند ; و من ندانستم که اثر گناه به نواده رسد, آن زمان که این گناه بکردم... !!!!
ظریف بگفت:
خشت اول را چو بنهادی کج تا ثریا می رود دیوار کج
{به دلیل قطع ارتباط اینجانب با فرهنگستان ملی زبان و ادب پارسی ,از خوانندگان محترم تقاضا می شود در صورت مطابق نبودن ابیات بالا با پیشینه ی تاریخیشان مراتب را به اینجانب اطلاع دهند وجمعی را از گمراهی برهانند !}
کلمات کلیدی: طنز